سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گمنام

روح من مدتهاست آواره و سرگردان است!
دیگر همراهی ندارد...

همه تنهایش گذاشته اند ، تنهای تنها

روحی خسته سوار بر جسمی بی جان...

کاش کسی بود که حرفهایش را می فهمید

کسی که غم هایش را پاک می کرد و طرح شادی می کشید.

روح من تند و تند گذشته اش را ورق می زند ، اشتباهش کجا بود؟!

کجا بود که زندگی اش نابود شد؟!

باید به دنبال ردی از شادی باشد

به دنبال امید...


نوشته شده در شنبه 89/6/13ساعت 3:17 عصر توسط گمنام نظرات ( ) | |


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/3ساعت 4:31 عصر توسط گمنام نظرات ( ) | |



 

کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم 

کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم 

برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد

آفتاب دیدگانم سرد میشد 

آسمان سینه ام پر درد می شد 

ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد 

اشکهایم همچو باران 

دامنم را رنگ می زد 

وه ، چه زیبا بود اگر پاییز بودم 

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم 

شاعری در چشم من می خواند ، شعری آسمانی 

در کنار قلب عاشق شعله میزد 

در شرار آتش دردی نهانی

نغمه من ...

همچو آوای نسیم پر شکسته 

عطر غم می ریخت بر دلهای خسته 

پیش رویم 

چهره تلخ زمستانی جوانی 

پشت سر 

آشوب تابستان عشقی ناگهانی 

سینه ام 

منزلگه اندوه و درد و بدگمانی 

کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم


نوشته شده در چهارشنبه 89/5/27ساعت 4:24 عصر توسط گمنام نظرات ( ) | |

 

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی............چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن..............خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم نه ؛ ولی................................برای عده ای چه خوب شد نیامدی

تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام.......................دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نیامدی

 

:)

 


نوشته شده در شنبه 89/5/23ساعت 4:7 عصر توسط گمنام نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ